ღ♥ღ دنیـــــــــــای مـــــــــن ღ♥ღ

                              

نوشته شده در شنبه 14 آبان 1398برچسب:,ساعت 18:52 توسط cOral-nerC| |

◄ ایـטּ منم...

ڪِﮧ سادهـ زیر ایـטּ سنگهــا دفنم (!)

منـے ڪِﮧ روزے بـﮧ تمام آلتــــ پریشے هایتـــ تـــטּ میدادم...

ڪِﮧ فقط داشتـﮧ باشمتــــــ

مست میشدم براے فرامـوشیتــــ...

اما تو چـﮧ ڪـردے ؟!!

فقط بازے ڪـردے !

مـטּ میروم فقط بـﮧ آنـڪِـﮧ بعد از مـטּ با او هم آغوش میشوے

یادآور نشو ڪِﮧ مـטּ فقط یـڪــ سـوءتفـاهم بـودم [ :) ]

مـטּ باختم زندگے ام را

به پاے بازے هاے تو. . . (!)~

"خــ آ صــــ"

 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:ایـטּ منم,,,,ساعت 1:8 توسط cOral-nerC| |



او رآحتـــ از مــטּ گـذشـتـــ.../.

اگــر خــــ(♡)ــــدآ هــم از او رآحتــــ بگـذرد (!)

مــטּ از خـــــ(♡)ـــــدآ نمی گــذرم... (!)

~KhAs~

 


 هـِــﮯ [تـو]

تـو کـﮧ گـُذشـتـﮯ از مـَטּ ... او نـیز از تـو مـﮯ گـُذرد
"
ایـטּ توالـﮯ شخص هـاﮯ مـُفـرב اسـت...(!)

"خ ا ص

 



این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...


تظاهر به بی تفاوتی،



تظاهر به بی خیـــــالی،



به شادی،



به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...


اما . . .



چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

 

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:نمایش,سخت,مهم,خیال,تفتوت,تظاهر,ساعت 23:18 توسط cOral-nerC| |

 

خاطرات نه سر دارند نه ته....!

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند ...

میرسند گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

وگاهی حتی وسط یک صحبت ....

سردت میکنند....رگ خوابت را بلدند ..!

زمینت میزنند !

خاطرات تمام نمیشوند ...

تمامت میکنند ...!

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:خاطرات,تمام,عمر,خسته,زمین,ساعت 23:15 توسط cOral-nerC| |

گاهـی حجم ِ دلتنگی هایَـ م آنقــدر زیــآد میشـود

 

ڪــﮧ دنیــا با تمامـ ِ وسعتش برایَــ م تنــگ میشود !

 

دلــتــنگـــم . . . !

 

دلتنگ ِ ڪـسـی ڪـﮧ گردش ِ روزگارش

 

بـﮧ مَــ ن ڪـﮧ رسید از حرڪـت ایستاد !

 

... دلتنگ ِ ڪـسـی ڪـﮧ دلتنگـی هایم را ندید

 

دلتنگ ِ خودمـ

 

خودی ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرده ام . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:دلتنگی,تنها,دنیا,کوچک,دل,آسمان,وسعت,زیاد,حجم,گردش,روزگار,ساعت 23:8 توسط cOral-nerC| |

 

نشــسته ام تنها روی نــــیمکت چوبــــی کنار دریاچه،

 

دیگر عشــــق هم با نوای جادوییش نمــــی تواند به من کـــمکی کند

 

او تنها به قاصـــدک هایی مینگرد که به اقیانوس بی انتـــهای فراموشی میروند...

 

اینجا نشسته ام با دلـــی زخم خورده و خســــته از روزگاری که

 

بی پهـــناترین قلب ســـنگی دنیا را دارد. چی میـــشد اگه میتوانستم

 

با برگــــی از درخت انـــگور دو بال برای خود بـــسازم

 

و به خانـــه ای بر روی ابـــرها پنـــاه ببرم

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:نیمکت,چوبی,کنار دریاچه,قاصدک,اقیانوس,ساعت 23:4 توسط cOral-nerC| |


✗ بَــر نیــمڪـتــــ  اَولیـنـ  قَـرآرمــآن••• ✗



✗ جــآے تـــ[♥]ــو  نِـشســتـﮧ اَمــ••• ✗



✗تــآ جـآے  خُـودـــمــ  خـآلے  بـآشَـد••• ✗

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:نیمکت,تنها,جای تو,خودم,نشسته ام,اولین قرار,خالی,ساعت 22:57 توسط cOral-nerC| |

 

◄حــآلـآ ڪﮧ قـرآر  ا ωـ ـتــ•••



◄از تـ[♥]ـפ  عــبـפر  ڪــنـҐ•••



◄بـگـذار ڪـفـش ـہایـҐ  را  בر  آפرҐ•••



✘تـ[♥]ـפ✘



◄هـنـפزҐ  بـرآیــҐ  مـقـد ωـ ــے•••/•

 

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:تو,عبور,حالا,مقدس,کفش,هنوز,ساعت 22:51 توسط cOral-nerC| |

 

 


گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !


پرسیدند : چه می کنی ؟


پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست

 

و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !


گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است !

و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،

 

اما آن هنگام که خداوند می پرسد :

 

زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟


پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !



دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ،

 

اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست.....

 

 

      تقدیم به بهترینم     سمــــــآنــــﮧ     جـــووووون

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:40 توسط cOral-nerC| |

      

           بـِســم الله الرَّحمــن الرَّحیــــم

 

كم كم سیاهی علم اش دیده می شود،در قلب شهر خیمه های سوخته

برپا می شود و مردم دیار علوی خود را برای پیوستن به قافله

حسین علیه السلام آماده می کنند.

روزها گذشت و حسین علیه السلام در عرفه هر آنچه را که با خدا

می خواست در میان گذاشت و به سمت قربانگاه حرکت کرد.

محرم نزدیک می شود با صدای بی وفایی اهل کوفه،

با فریاد مسلم که "میا حسین جان کوفه وفا ندارد"

 
حواست که هست؟

حسین (ع) را منتظرانش کشتند و اینک تویی و این زمانه آخر!

اَینَ بَـقیة الله، اَینَ الطالـِبِ بـِدَمِ المَقتولِ بـِکـَربَلا.

حواست که هست؟
 
محرم دگری آمد و صدای قافله‏ عشق می‏آید …

مبادا در کوفه بمانی و فریاد هَـل مِن ناصـِـر یَنصُرُنی حسین را
 
بی‏ پاسخ بگذاری؛

حـُسین اکنون منتظر لبیک توست…

لـَـبَّـیکَ یا حـُسَین (ع)
 
نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:محرم,سلام بر حسین,محرم آمد,بوی محرم,نوای حسینی,ساعت 19:33 توسط cOral-nerC| |



×

× بــیـآ בِیـوُלּَمــــ לּَـڪُـלּَــ

× بــیـآ مَـלּَــ مےבوלּَـمــ לּَــرو

× بــیـآ ڪِـﮧ اَز وَقـتے رَفتــے

× اِین בِلــ[♥]ـمـــ دیووלּَـﮧتَـر شُـد

× بــیـآ ڪِــﮧ طـآقَـتـــ نَـدآرمــ

× ڪَـسیــو بـآور نَـدآرمــ

× یـﮧ گُـوشــﮧ تَـنهـآے تَـنهـآ

× مـوלּَבمــ اِینـجـآ نـآ לּَــدآرمــ•••/•


ترانه امیر آرتر

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:21 توسط cOral-nerC| |

نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !

هیچکس نمـﮯدآند. . .

پشت این چهره ی آرام در دلم چـﮧ مـﮯگذرد...

نمـﮯدآنـﮯ !

کسی نمـﮯدآند. . .

این آرامش ِ ظاهــر و این دل ِ نـا آرام ،

چقدر خستـﮧ ام مـﮯکند . .

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:19 توسط cOral-nerC| |


دستــ ـم را بالا مــ ـی برم

و آسمان را پایین مــ ـی کشـــ ـم

مــ ـے خواهــــــ ـم بزرگـــ ـی زمین را نشان آسمان دهـــــــ ـم !

تا بداند

گمشده ے من

نه در آغــــ ـوش او . . .

که در همین خاک بـــــــ ـی انتهاست

آنقدر از دل تنگـــــ ـی هایــــ ـم برایش خواهــــــ ـم گفت

تا ســـ ـرخ شود . . .

تا نــــ ـم نــــ ـم بگرید . . .

آن وقت رهایش مـــ ـی کنــــ ـم

و مـــ ـی دانــــــ ـم

کســــــ ـی هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست

غـــــــ ـم آن غروب بارانـــ ـی

همه از دلتنگـــ ـی هاے من بود . . . !

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط cOral-nerC| |


شیطانـ نیستمـ


فرشتهـ همـ نیستمـ


خدا همـ نیستمــ


فقط دخترمـ


از نوعـ سادهـ اشـ


حوا گونهـ فکر میـ کنمـ...


فقط بهـ خاطر یکـ « سیبــ » تا کجا باید تـــــــــــاوانــ داد؟

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:10 توسط cOral-nerC| |


  کافے ــستـْ کـَسے اسمَـ ـمـ را صدا بزنـَد

 

  بعد از اسْمَمـ ویرگولے بگـُ ـذارَد !

 

  کـَمے مــَکث کــُند و بگویَد : خوبے ؟!

 

  آن وقتـْ هیچے نمے گویَمـ و فـَقطـْ از گریـ ه مــُنفجر مے شَومــ ـ

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:59 توسط cOral-nerC| |


توی حس همون روزام

دیگه احساس آرامش

همون حسی که این روزا به حد مرگ میخوامش

دلم میخواد عاشق شم

آخه فکرت شده دنیام

اگه عاشق شدن درده

من این دردو ازت میخوام

اگه این زندگی باشه

من از مردن هراسم نیست

یه حسی دارم این روزا

شاید مردم حواسم نیست

اگه این زندگی باشه

اگه این سهم من از دنیاس

من از مردن هراسم نیست

یه حسی دارم این روزا

که گاهی با خودم میگم

شاید مردم ولی حواسم نیست

بعد تو من از همه دنیا بریدم

باورم کن من به بد جایی رسیدم

لحظه لحظه زندگیمو با عذابه

باورم کن حال من خیلی خرابه

اگه این زندگی باشه

من از مردن هراسم نیست

یه حسی دارم این روزا

شاید مردم حواسم نیست

اگه این زندگی باشه

اگه این سهم من از دنیاس

من از مردن هراسم نیست

یه حسی دارم این روزا

که گاهی با خودم میگم

شاید مردم حواسم نیست



نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:46 توسط cOral-nerC| |

    ღ♥ღ تقدیم به سمانه عزیزم ღ♥ღ

 

هوس کردم بازم امشب زیر بارون و تو خیابون

به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه

آخه وقتی بارون میاد، رو صورت یه عاشق مثل من

حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه


امشب چشای من مثل ابرای بهاره

نخند به حال من که حالم گریه داره

چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیر بزاره؟

آره بخند! بخند که حالم خنده داره


این عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابونو

نمیخوام توی این خلوت کسی دور و برم باشه

نه پلکام روی هم میرن، نه دست میکشم از گریه

نه میخوام بند بیاد بارون، نه چتری رو سرم باشه

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:27 توسط cOral-nerC| |


صِـــدا مـــی کُــنـمــ "تـــ[♥]ــــــــــــــو"را [8->]

اِیـــنـ "جـــ[♥]ــــــــآنـــی" کـــه میـــگـویــی [:x]

جـــــآنــــمــ را مــــیگیــــرد [:-S]

نَـــــزَنـــ اِیــــنـ حَـــرفـــهـآ را [:-<]

دِلـــــ[♥]ـــــ مَــنـ جَـــنـبـــه نَـــدآرد [:|]

مــــوقــعــی کِــه نــیـســــتی [:(]

دَمــــآر اَز روزگــــآرمــــ درمـــی آورد [=((]

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:جنبه,جان,جانم,روزگار,تو,من,ساعت 21:5 توسط cOral-nerC| |


•••بـآورت טּِـمے شـودْـ

•••خِیلـے وَقْــتـــ اَستــ کِـﮧ رَفـتـﮧ اے

√اَمـآ...

•••هَـטּـوز هَـمـــ وَقــتے شُـروع بـﮧ خَطْ خَطے مےکُـטּـمـــ

•••ـטּـآم تـــ[♥]ــــو رآ بے دلـیل

•••هَـــر گُـوشـﮧ و کـنآر مےـטּـویسم

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:باور,گوشه,نام,خط خطی,ساعت 20:57 توسط cOral-nerC| |

 

  ✘دِلــمـــ كــَمے خــُدا مــے خــوآهـَد

   √كـــَمے سكــوت

   ✘دلــَمـــ دلــــ
ــــــ بـــُریدن مــے خــوآهـَد

   √كــَمے اَشكـــ

   √كــَمے بــُهتـــــــ

   √كــَمے آغــوش ِ آسمــآنے

   √كــمے دور شــُدن اَز ایــن جــنس ِ آدمـــ

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:دل,خدا,سکوت,بهت,آغوش,آسمانی,جنس,آدم,ساعت 20:39 توسط cOral-nerC| |

 

   مے گوینـב ....  

 

سَختے نَمــَـک زندگے است .... 

 

  امآ چـرا ڪـسے نِمے فــَـهمد نـَمـَــڪـ برآے مَـטּ ڪـﮧ خاطــ ــراتَـم زَخمے است

 

   شـ ــ ــور نیست ....  

 

 مَـزه دَرد مے دَهـد .....

 

 

 

cOral

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:نمک,سختی,زندگی,میگویند,کسی,نمیفهمد,خاطرات,زخمی,شور,مزه,درد,ساعت 19:35 توسط cOral-nerC| |


مـَـטּ

بـآ تَـمــ ـآمِ ڪنـ ــآر " اפ " بـوבَטּ ـهـآیـتــ ــــ

ڪنـآر مـے آیــم

محـ ــضِ رضــآےِ خــدآ

בَستـــ از سَـرِ خـوآبـــــ ـهــآیـم

بــ ــردآر ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:محضرضای خدا,خدا,محض,خواب,دست,سر,کنار,او,ساعت 21:52 توسط cOral-nerC| |

 

 

    عبور بايد كرد.

 صداي باد مي‌آيد، عبور بايد كرد.

 و من مسافرم، اي بادهاي همواره

مرا به وسعت تشكيل برگ‌ها ببريد.

 مرا به كودكي شور آب‌ها برسانيد.

 و كفش‌هاي مرا تا تكامل تن انگور

 پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.

دقيقه‌هاي مرا تا كبوتران مكرر

در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد.

و اتفاق وجود مرا كنار درخت

بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.

و در تنفس تنهايي

دريچه‌هاي شعور مرا بهم بزنيد.

روان كنيدم دنبال بادبادك آن روز

مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد.

حضور "هيچ" ملايم را

به من نشان بدهيد."

 

سهراب سپهری

 

نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:خلوت,عبور,زندگی,سهراب,سپهری,تنهایی,پاک,آسمان,مکرر,دقیقه,باد,هیچ,ملایم,نشان,صدا,صدای باد,ساعت 14:14 توسط cOral-nerC| |

  تولدت مبــــارک نرگس جووووون 

 

فردا تولد یکی از عزیزترین آدمهای زندگیمه ..

کسی که خیلی از ساعتهای عمرم رو با حضورش سپری کردم

کسی که همیشه با هم بودیم ....... هستیم ........ خواهیم بود

کسی که خنده هاش بزرگ ترین و آخرین آرزومه

و گریه هاش بزرگترین و بدترین دردم...

کسی که همیشه و همیشه براش بهترین ها رو از خدا خواستم

و میخوام و خواهم خواست

خواهر کوچیکت، همیشه دوست داره بهترین لحظه ها رو داشته باشی

الهی جاده زندگیت هموار، آسمان چشمات صاف

و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشه

و هیچ وقت از دنیا خسته نباشی..

یکم واسه آجی نرگسم برقصیـــــــــم

getsmiley.php?show=2800

   getsmiley.php?show=2809

2794.gif   این کــــآدوی مـــــــــــن که < >>

 

 

 

هر روز برایت رویایی باشد در دست


نه دوردست


عشقی باشد در دل


نه در سر


و دلیلی باشد برای زندگی


نه روز مره گی


تولدت مبارک

 

 

The best gift I can give you today is to pass on my dreams,

good health, luck, fortune

and happiness to you. May you have years full of happiness to come.

Happy Birthday

dear sister!

نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط cOral-nerC| |

            شعری برای تو 

 

      این شعر را برای تو می گویم


      در یك غروب تشنه تابستان


      در نیمه های این ره شوم آغاز


      در كهنه گور این غم بی پایان


      این آخرین ترانه لالاییست


      درپای گاهواره خواب تو


      باشد كه بانگ وحشی این فریاد


      پیچد در آسمان شباب تو


      بگذار سایه من سرگردان


      از سایه تو دوروجدا باشد


      روزی به هم رسیم كه گر باشد


      كس بین ما نه  غیر خدا باشد


      من تكیه داده ام به دری تاریك


      پیشانی فشرده ز دردم را


      می سایم از امید بر این در باز


      انگشتهای نازك وسردم را


      آن داغ ننگ خورده كه می خندید


      بر طعنه های بیهده من بودم


      گفتم كه بانگ هستی خود باشم


      اما دریغ ودردكه((زن))بودم.

 

 




گماטּ نڪـטּ ایـטּ لحظـﮧ ـها را مانند گذشتـﮧ سپرے میڪـنم !

ایـטּ ثانیه ـها پراست از بغضـهایے ڪــﮧ منتظر دیدنت هستند تا بشڪـنند

ڪــاش مے دیـدمت....!!!



91/4/30
✿ NerC~NarGes ✿

نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت 10:34 توسط cOral-nerC| |

و تـو چهـ میفـَهمی از روزگـآرم..

از دلتـَنگی ام،

گـآهی به خـُدا التمـآس میکُنــَم

خوابــَت را ببینــَم،

میفـَهمی؟

فقـط خوابـــَت را..

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:0 توسط cOral-nerC| |

در رویاهایت جایی برایم باز کنــــــ...

جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ...

خسته شدم از بی جایی !

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:50 توسط cOral-nerC| |


Power By: LoxBlog.Com